Back to stories list

خروس و هزارپا Chicken and Millipede

Written by Winny Asara

Illustrated by Magriet Brink

Translated by Abdul Rahim Ahmad Parwani (Darakht-e Danesh Library)

Read by Abdul Rahim Ahmad Parwani

Language Dari

Level Level 3

Narrate full story

Reading speed

Autoplay story


خروس و هزارپا با هم دوست بودند. ولی همیشه با هم در حال رقابت بودند. یک روز تصمیم گرفتند با هم فوتبال بازی کنند تا ببینند چه کسی بهترین بازیکن است.

Chicken and Millipede were friends. But they were always competing with each other. One day they decided to play football to see who the best player was.


آن‌ها به زمین فوتبال رفتند وبازی خود را شروع کردند. خروس سریع حرکت می‌کرد، ولی هزارپا سریع‌تر بود. خروس توپ را به دور پرتاب می‌کرد، ولی هزارپا به دورتر. خروس شروع به بدخلقی کرد.

They went to the football field and started their game. Chicken was fast, but Millipede was faster. Chicken kicked far, but Millipede kicked further. Chicken started to feel grumpy.


آن‌ها تصمیم گرفتتند که یک شوت پنالتی بزنند. اول، هزارپا دروازه‌بان شد. خروس فقط یک گل زد. بعد نوبت خروس شد که در دروازه بایستد.

They decided to play a penalty shoot-out. First Millipede was goal keeper. Chicken scored only one goal. Then it was the chicken’s turn to defend the goal.


هزارپا به توپ ضربه زد و گل شد. هزارپا توپ را دریبل کرد و گل زد. هزارپا با سرش به توپ ضربه زد و گل زد. او در نهایت پنج گل زد.

Millipede kicked the ball and scored. Millipede dribbled the ball and scored. Millipede headed the ball and scored. Millipede scored five goals.


خروس از اینکه بازی را باخته بود خیلی عصبانی بود. او بازنده‌ی خیلی بدی بود. هزارپا شروع به خندیدن کرد، چون دوستش شروع به نق زدن کرد.

Chicken was furious that she lost. She was a very bad loser. Millipede started laughing because his friend was making such a fuss.


خروس خیلی عصبانی بود در حدی که نوکش را کاملا باز کرد و هزارپا را قورت داد.

Chicken was so angry that she opened her beak wide and swallowed the millipede.


هنگامی که خروس به خانه می‌رفت، مادر هزارپا را دید. او پرسید، “تو پسرم را دیده ای؟” خروس هیچ جوابی نداد. مادر هزارپا نگران شده بود.

As Chicken was walking home, she met Mother Millipede. Mother Millipede asked, “Have you seen my child?” Chicken didn’t say anything. Mother Millipede was worried.


درآن هنگام مادر هزارپا صدای ظریفی را شنید؛ صدایی گریان: “کمکم کن مادر!” مادر هزارپا به اطراف نگاه کرد و با دقت گوش داد. صدا از درون شکم خروس می‌آمد.

Then Mother Millipede heard a tiny voice. “Help me mom!” cried the voice. Mother Millipede looked around and listened carefully. The voice came from inside the chicken.


مادر هزارپا فریاد زد، “از قدرت مخصوصت استفاده کن فرزندم!” هزارپاها می‌توانند بوی بد و مزه‌ی وحشت‌ناکی به وجود آورند. خروس احساس کرد که حالش بد می‌شود.

Mother Millipede shouted, “Use your special power my child!” Millipedes can make a bad smell and a terrible taste. Chicken began to feel ill.


خروس عاروق زد. بعدا دوباره قورت داد و تف کرد. بعد عطسه کرد و سرفه کرد و سرفه کرد. هزارپا چندش‌آور بود.

Chicken burped. Then she swallowed and spat. Then she sneezed and coughed. And coughed. The millipede was disgusting!


خروس آنقدر سرفه کرد تا هزارپا از دهانش بیرون آمد. مادر هزارپا و کودکش به بالای درخت خزیدند تا مخفی شوند.

Chicken coughed until she coughed out the millipede that was in her stomach. Mother Millipede and her child crawled up a tree to hide.


از آن زمان به بعد، مرغ‌ها وهزارپاها با هم دشمن شدند.

From that time, chickens and millipedes were enemies.


Written by: Winny Asara
Illustrated by: Magriet Brink
Translated by: Abdul Rahim Ahmad Parwani (Darakht-e Danesh Library)
Read by: Abdul Rahim Ahmad Parwani
Language: Dari
Level: Level 3
Source: Chicken and Millipede from African Storybook
Creative Commons License
This work is licensed under a Creative Commons Attribution 3.0 International License.
Options
Back to stories list Download PDF